دلتنگت که میشوم...گویی دست ها و پاهایم بسته می شوند...
نه پای رفتن به جایی را دارم...نه انگیزه و اشتیاقی برای گرفتن دستی...
گاهی میروم سراغ کتاب های شعرم...آنقدر یک شعر را میخوانم...تا چشمهایم سفید میشوند به بیت هایش...
گاهی هم میروم سراغ نوشتن...هی مینویسم...و هی خط میزنم...
در نهایت من می مانم و افکاری خسته...مدفون میشوم زیر کاغذهای خشمگین و خط و خطی و نیمه پاره!
دلتنگت که میشوم...به روی خودم نمی آورم...که اگر بیاورم تمام شهر منقلب خواهد شد...و غبارآلود درست مثل حضور من!
دلتنگت که میشوم...به همه چیز معترضم...از طعم غذا گرفته تا رنگ دیوارهای اتاق و ساعت کاری!
در دلتنگی ات کودکی بی تاب پنهان شده! تا وقتی هم که آغوش مادرش را از این بازار بی رحم و شلوغ پس نگیرد...دست از گریه و التماس برنخواهد داشت...
+دقیقا از لحظه ای که روز جمعه-9/15-شروع بشه...دنیا دوباره با من مهربون میشه...و زندگی دوباره خوب میشه! :))))) ... :دی
نظرات شما عزیزان:

چون اون اومده تو زندگیم
پاسخ: هه هه...چه خوب! :)
تادلم هری بریزدپایین هرچه درخودتلنبارکرده را...!
پاسخ: راست میگی...خیلی وقته تاب بازی نکردم!... :) میام نیشابور باهم سوار میشیم... :)

پاسخ: بابا انقد خودمو شستم رنگدانه های پوستم نابود شدن!

تا حلا دلتنگ کسی نشدم.
ولی خیلی وقتا در حضور بعضی آدمارو خواسته که اصن دوسم ندارن و واسشون مهم نیستم....
پاسخ: موافقم! طرف اعصاب منم خورد کرده! بیخی فاطمه...واس ما که خیلی مهمی :)

.gif)
.gif)
.gif)
چه مطلب خوشگلی!
.gif)
.gif)
پاسخ: هعی...واقعا حس و حالشو نداشتم!ببخش! تو چطوری این ساعت اومدی نظر گذاشتی؟؟؟!! مگه تا 2:30مدرسه نیستی؟؟؟
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،